موضوع تحقیق : توحید ذاتی
استاد راهنما : جناب آقای دکتر حسینی شاهرودی
محقق : محبوبه ساعی
درس مربوطه : فلسفه اسلامی 3
بهار87
فهرست :
مقدمه
برهان اول: مبتنی بر وجود صرف
برهان دوم : برهان صدرالمتالهین
برهان سوم: برهان تشخص
برهان چهارم : برهان تکثر
برهان پنجم : مربوط به ابن سینا و متکلمین
برهان ششم
برهان هفتم : برهان عرشی
برهان هشتم : برهان ملاصدرا در کتاب مبدأ و معاد
برهان نهم
برهان دهم : ملاک تکثر از نظر ابن سینا
برهان یازدهم : از طریق معرفی شدن خدا
برهان دوازدهم : برهان فطرت
شبه ابن کمونه بغدادی
پاسخ به شبه ابن کمونه بغدادی
نتیجه گیری
فهرست منابع و مأخذ
مقدمه
الف) تعریف حقیقت ـ ذات
وجود هر موجودی را ذات و حقیقت آن موجود میگویند. یعنی وجودی که در حد و اندازه نوعی موجود است ذات و حقیقت آن موجود گویند. این دو لفظ مترادف هستند، و گفته میشود در مقابل آن صفت و فعل که خصوصیات شخصی را تشیکل میدهد و در گفتن حقیقت این جهت منظور نیست.(عقایدالاسلام ج1) ذات به چندین معنی استفاده میشود.
1ـ گاهی ذات میگویند و از آن تمام ماهیت شی را مثل حیوان ناطق را قصد میکند که به انسان نسبت داده میشود وصفی قائم به نفس بودن را از آن برداشت میکنند. بنابراین اعراض و صور حال? جوهریّه و معانی ناعتّیه را ذات نمیگویند.
2ـ گاهی ذات میگویند و هویت شخصیّه را از آن قصد میکنند خواه واجب الوجود باشد خواه ممکنالوجود، جوهر باشد یا عرض و به این معنی بر واجبالوجود بالذات ذات گفته میشود.
3ـ گاهی در اصطلاح متکلمین ذات را «حال» میگویند. حال عبارت است از آن چیزی که امکان خبردادن از استقلال او موجود باشد و صفت چنین نیست. از نظر اینان ذات به موجود و معدوم تقسیم میشود وصفت هم صفت موجود وصفت معدوم است حال آنکه صفت موجود را ذات میگویند.
4ـ گاهی ذاتی میگویند و مقتضای ذات را اراده میکنند مثل گرمی که ذاتی آتش است.
5ـ گاهی ذاتی میگویند و تمام حقیقت شی را خواه تمام آن خواه جزء آن را اراده میکنند.
6ـ گاهی ذات میگویند و تمام آنچه را از ماهیت نوعیه خارج است را اراده میکنند ذات به این معنا شامل وجود نیست.
7ـ گاهی ذات میگویند و آنچه را که در ماهیت شی داخل باشد را اراده میکنند.(لمعات الهیه)
موجود از جهت ذات و حقیقتش در احاط? علتش میباشد و در ذهن کسی نمیآید زیرا اگر حقیقت در ذهن تصور شود بایستی آثارش نیز بیابد در صورتیکه هر کس وجدان میکند آب و آتش و غیر اینها را تصور میکند ولی آثار حقیقی آنها در ذهنش نیست پس آنچه در ذهن و تصور میآید یا ماهیت است که در عقل متصوّر میشویم یا صورت شخصی است که در وهم و خیال و حس منقّش میگردد. پس موجودی که علت ندارد اندازه ندارد و در تصور هیچ کس نیاید و در احاط? هیچ موجودی نباشد،این وجودٌَْ‚ ذات و حقیقتش همان وجود است ودر نظر گرفتن ماهیت برای او موضوع ندارد.(عقایدالاسلام ج1)
ب )کلم? توحید
توحید به معنای یگانه دانستن است و مأخوذ است از «وَحَدَه» یعنی گردانیدن او را یگانه. و یا از وحده یعنی نسبت داد بیگانگی را به او و یا مراد از توحید مجرد یگانگی است، توحید و یگانگی خدای متعال اصطلاحات گوناگون در فلسفه، کلام، عرفان دارد.
الف) مهمترین اصطلاحات فلسفی توحید عبارت است از:
1ـ توحید در جوب وجود ? یعنی هیچ موجودی جز ذات مقدس الهی واجبالوجود نیست
2ـ توحید به معنای بساطت و عدم ترکیب، که شامل:
الف) عدم ترکیب در اجزاء بالفعل
ب) عدم ترکیب در اجزاء بالقوه
ج) عدم ترکیب از ماهیت و وجود است.
3ـ توحید به معنای نفی مغایرت صفات با ذات، یعنی صفات که به خدای متعال نسبت داده میشود.
4ـ توحید در فاعلیت حقیقی، یعنی هر تأثیری که از فاعل و مؤثر سرمیزند نهایتاً مستند به خدا است.(آموزش فلسفه ج2)
ب) مهمترین اصطلاحات عرفانی توحید عبارت است از:
1ـ توحید در ذات ? یعنی خدا در ذات واحداست و مانند ندارد.
2ـ توحید در عبادت ? یعنی فقط خدا است که شایسته پرستش است.
3ـ توحید در افعال ? خدا در فعل واحد است و شریکی ندارد.
«توحید ذاتی»
در توحید ذاتی مسئله شریک ناپذیری خداوند مطرح میشود و اثبات میشود که چون خداوند هم در صفات و هم در افعال مثل و مانند ندارد لذا توحیدش ذاتی است و واحد است و شریک ندارد. علاوه بر آن توحید ذاتی به این معنی است که ذات او جزء ندارد و از چیزی ترکیب نیافته است نه جزء عقلی دارد و نه جزء خارجی و از هر نظر بسیط است و ترکیب در ذات او جای ندارد پس هم احدیت وهم واحدیت ذات خداوند در توحید ذاتی مطرح میشود.(لمعات الهیه)
اساس توحید ذاتی در دین مبین اسلام کلم? «لاالهالّاا…»است ـ هیچ معبودی جز خدای یگانه نیست. حقیقت این کلمه دردل ما عقیده به یکتایی و یگانگی خداوند متعال است و معنی مفید این کلمه «واحد، احد، وِتر، فرد» است.
در مورد توحید ذاتی مردم سه دستهاند:
1ـ گروهی منکر توحید ذاتی هستند.
2ـ گروهی معتقد به توحید ذاتیاند امّا او را مانند ممکنات میدانند این گروه در میان اهل ادیان بسیارند.
3ـ گروهی اهل حق و تحقیق هستند و خدا را با دلی بیتکبّر و عقلی پاک به مدد صاحبان حق میشناسند و ذات خدا را از نواقص امکان منزّه میدانند لذا قائل به توحید ذاتی هستند. (عقائد الاسلام ج1)
«برهانهایی در باب اثبات توحید ذاتی واجب تعالی»
برهان اول: (مبنی بر وجود صرف است)
تقریر برهان : هر گاه برای معنی وجوب وجود دو مفهوم واجبالوجود دو مصداق یا بیشتر در نفسالامر متحقق باشد لازم میآید که صرف وجود، وجود صرف و صرف تحصّل و تحصّل صرف نباشد. لازم محال است پس ملزم هم محال است.
بیان ملازمه : هر یک از آن مصداق حقیقتی از حقایق وجودیّه و هویتی از هوّیات عینیّه میباشد و دارای مراتب وجود هستند. حال چند فرض در این صورت مطرح میشود:
1ـ یکی از آنها واجد درجهای از درجات فعلیت و تحصّل خواهد بود و دیگری فاقد این مراتب است.
2ـ هر یک عین دیگری باشند
فرض اوّل : مستلزم ارتفاع شریک الباری است و با وجود‚ این ادعای ما اثبات شده است.
فرض دوّم : مستلزم تحقق علاق? ذاتیه و ملازم? عقیله است میان دو واجبالوجود بالذات که ثابت شده این علاقه میان واجبالوجود بالذات متحقق نمیشود پس محال است.
نتیجه : هر گاه واجبالوجودهای متعدد و متکثر متحقق باشند لازم میآید که واجبالوجود بالذات صاحب ماهیت باشد‚ زیرا نقصان که در فرض اول مطرح میشد مستلزم ثبوت ماهیت است و بطلان لازم مشخص و مبرهن است پس ملزوم آن که عبارت است از تعدد واجبالوجود بالذات نیز محال است.(لمعات الهیه)
برهان دوّم: (برهان صدرالمتألهین مبتنی بر عبارت «صرف شی لا یتثنی و لا یتکرر»)
تقریر برهان: کثرت فرع بر محدودیت است و آنجا محدودیت برای وجود صرف معنا ندارد و وجودی سراسر اطلاق و لاحدی است، تعدد معقول نیست. واجبالوجود وجودش مطلق و بیحد است و حقیقت وجود محدودیت بردار نیست. حد و قید و برای او مساوی با معلولیتش است. قید و حدی که در حقیقت وجود پیدا میشود از ناحی? خارج ذات وجود است و به عبارت دیگر از ناحی? ضمیمه شدن عدم است. امّا در حقیقت وجود، عدم راه ندارد. وجود نه از آن جهت که وجود است، بلکه از آن جهت که معلول است و متأخر است و حیثیت صدوری است، محدود و متعدد است. پس چون ذات باری تعالی وجود محض است و محض وجود است، لذا محال است که «ثانی» داشته باشد. شیخ اشراق تعبیری دارد و میگوید: «صرف شی لا یتثنی و لا یتکرر ـ هر چیزی در حالیکه فقط خودش است بدون اینکه چیزی دیگر به او ضمیمه شود دو تا نمیشود، و قابل تعدد نیست» عالم جسمانی غیر متناهی که از نظر ابعاد غیرمتناهی باشد ‚ وجود ندارد. زیرا با نبودن حد و مرزی برای عالم جسمانی هر چه را به عنوان عالم دیگر فرض کنیم عین همان عالم خواهد بود نه عالم دیگری غیر از این عالم. یعنی غیرمتناهی بودن جهان جسمانی موجب نمیشود که ثانی برای غیرقابل ‚ تصور باشد اگر وجودی را مطلق فرض کنیم فرض وجودِ وجود مطلق دیگری امکان ندارد، و نیز فرض وجود وجودی مطلق در عرض این وجود هم امکان ندارد. امّا آنچه را که در عرض این وجود مطلق فرض میکنیم ظهور و تجلّی و شأن و اسم خود اوست نه ثانی و دوّم برای او. اگر گفته شود: «هو اول الاخر و الظاهر و الباطن» به هر حال فرض وجود مطلق غیر متناهی قابل تصور است. هر چند که آن وجود ثانی‚ دوم آن محسوب نمیشود بلکه شأنی از شئون خود اوست. پس این برهان دارای دو مقدمه است:
1ـ واجب الوجود غیر متناهی است، به عبارت دیگر: وجوب وجود مساوی با لایتناهی بودن وجود، و به تعبیر کاملتر: حقیقت وجود مساوی نیست بالا حدی و وجوب و ضرافت و محوضت.
2ـ در وجود صرف و واقعیت محض و لایتناهی تعدد، تکثر، متصور نیست.(لمعات الهیه)
برهان سوّم: (برهان ابنسینا در الهیات شفا و اشارات)
این برهان به برهان تشخّص مشهور است
تقریر برهان : مقدمه 1ـ اشیاء تامتعین و مشخص نشود موجود نمیشوند زیرا تشخص عین وجود است حال آنکه مساوقت بین تشخص و وجود صرف جزء مسائلی است که همه در مورد آن متفقالقول هستند. از طرفی موجود نشدن مبهم از آن جهت مبهم است که جزء بدیهیات و بنیّات است پس واجبالوجود باید متشخص و متعیّن بالذات باشد.
مقدم? 2: باید علت بالذات حیثیت ذاتش عین حیثیّت علّت و اقتضا باشد.
مقدم? 3: مقتضای بالذات از مقتضی بالذات تخلّف نمیکند.
مقدم? 4: وجوب وجود مثل: حقیقت وجود متأکده است و خود هویت عینی صرف از حقایق خارجی وجود است.
توضیح : 1ـ هویت واجبالوجود (وجوب و وجودش) از آن جهت که حیثیتش وجوب وجود است مقتضی شخصیت و خصوصیت واجبالوجود است.
2ـاین به آن معنی است که خصوصیت و شخصیت واجبالوجود مقتضای غیر حیثیت وجوب وجود نباشد.
فرض اوّل : در صورت اول محال است که حقیقت وجوب وجود برای غیر واجبالوجود متحقق شود و الّا لازم میآید تخلّف مقتضای بالذات از مقتضی بالذات و یا اینکه لازم میآید که حقیقت وجوب وجود که واحد است، حیثیت اقتضای دو خصوصیت متابین باشد این معنی محال است.
فرض دوم : اقتضا و علّیت زائد علت بالذات و مقتضی بالذات نیست بلکه موجود بودنش بعینه است که به معنی مقتضی وعلت بودنش است، پس جهت موجودیت بعینها جهت علیت است پس تعدد مقتضی مستلزم تعداد اقتضا است و تعدد اقتضا مستلزم تعدد مقتضی بالذات و علت بالذات است و این خلاف فرض است(لمعات الهیه)
برهان چهارم: (برهان ابنسینا در الهیات شفا)
این برهان مشهور به برهان تکثّر است
تقریر برهان :هر گاه واجبالوجود متعدد باشند 1ـ یا متحددالحقیقه میباشند 2ـ مختلف الحقیقه
فرض اول : علت اختلاف و امتیار غیر حقیقت آنها میباشد پس لازم میآید امکان هر دو یا امکان یکی از آنها و این به معنی خلاف فرض است و محال.
فرض دوم: لازم میآید که وجوب وجود عارض بر آنها باشد حال آنکه برای واجبالوجود حقیقی چیزی نیست که در وجود او نباشد.
معلم ثانی ابونصر فارابی در کتاب فصوصالحکم بیان میکند که وجوب وجود منقسم و متکثر نمیشود و الاّ لازم میآید که معلول باشد.(اصول فلسفه و روش رئالیسم ج5)
برهان پنجم: (برهان مشهور بین ابنسینا و متکلمین)
این برهان مبتنی بر ملاکهای تشخص و تمایز است. این برهان در کتب الهی و کلامی ذکر شده است.
تقریر برهان : هر گاه واجبالوجود بالذات متعدد باشد لازم میآید که واجبالوجودها در معنی واجب الوجود بالذات متمایز باشند. (و بالضروره جهت امتیاز جهت اشتراک نمیتواند باشد) در اینصورت دو فرض مطرح است: 1ـ هر گاه آن حقایق به تمام ذاتشان متمایز باشند لازم میآید که وجوب وجود از حقیقت یکی از آنها خارج شود، و این محال است. زیرا حقیقت واجبالوجود صرف است و وجوب وجود مؤکد وجودش است و هر گاه جهت امتیاز جزء ذات آن حقایق باشد لازم میآید که ذات واجبالوجود بالذات مرکب باشد از جهت اشتراک و جهت امتیاز و بطلان و استحال? این فرض مشخص است.
2ـ هر گاه جهت امتیاز از حقیقت هر دو خارج باشد لازم میآید که واجبالوجود بالذات در تعیّن و امتیاز خود، به غیر محتاج باشد. زیرا که تعیّن در اینصورت زائد بر ذات آن حقایق خواهد بود پس عرضی آنهاست، و هر عرضی علت میخواهد، الف) و علت آن ذات واجبالوجود نیست زیرا از جمل? بیّنات است که مبهم از آن جهت که مبهم است علت تعیّن و امتیاز نیست و در حقیقت تعیّن از انحاء وجود است و به خصوصیتی از خصوصیات وجود برمیگردد. پس علت آن مبهم نمیتواند باشد. لذا علت تعین سابق است به تعیّن خود معلول و این مستلزم تقدم شیء علی نفسه است که محال است و این استحاله بالضروره باطل است. ب) پس علت تعین غیر ذات و اجبالوجود بالذات است و احتیاج در تعیّن عین احتیاج در وجود است، زیرا تعیّن به معنی تشخص وعین وجود است. (لمعات الهیه ـ آموزش فلسفه ج5)
برهان ششم:
تقدیر برهان: هر گاه واجبالوجود بالذات متعدد باشد لازم میآید که تشخص و تعیّن واجبالوجود بالذات عین ذات واجبالوجود بالذات نباشد لازم باطل است پس ملزوم هم باطل میشود.
بیان ملازمه : حقیقت وجوب وجود، از حقایق بعین? وجود است در اینصورت دو فرض قابل تصور است: فرض اول : بر فرض تعداد واجبالوجود بالذات، تعیّن هر یک از آن حقایق واجب هر گاه عین این حقیقت باشد، ارتفاع اثنیت حاصل میشود و نفی شریکالباری است که این خلاف فرض است (فرض بر تعدد واجبالوجود است)
فرض دوم : اگر تعین هر یک از آنها زاید بر حقیقت وجوب وجود باشد ملازمه ثابت میشود.(کتاب لمعات الهیه)
برهان هفتم: (برهانی که ملاصدرا در اسفار اربعه مطرح کرده است)
این برهان به برهان عرشی معروف است. بر این برهان چند تقریر نوشته شده که در اینجا تقریر اول مطرح میشود.
تقریر برهان : هر گاه واجبالوجود بالذات متعدد الحقایق و متکثر المصداق باشد ترکیب در حقیقت واجبالوجود متحقق میگردد و استحال? لازم مستلزم استحال? ملازم است.
بیان ملازمه : نسبت وجود هر یک از واجب الوجودها به دیگری:
یا وجوب وجود است‚ یا امتناع است‚یا امکان است
فرض اول : از فرض اول لازم میآید که وجود هر یک عین وجود دیگری و یا معلول و مجعول دیگری باشد زیرا که نسبت وجودبی از عینیّت معلول منفک نمیشود. امّا فرض اول مستلزم ارتفاع اثنیت (نفی شریک الباری) است و این خلاف فرض است. (فرض این بود که واجبالوجود متعدد است و در این صورت ادعای ما ثابت است)
فرض دوّم : مستلزم علاق? ذاتیه و ملازم? عقلیه است و آن منافی وجود ذاتی است.
فرض سوّم : مستلزم این است که در ذات هر یک از آن حقایق متعدد هم جهت وجوب و هم جهت امکان وجود داشته باشد و این مستلزم ترکیب است و ترکیب منافی وجود ذاتی است.
نکته: در تقریر دوم از این برهان گفته شده که لازم? تعدد واجب الوجود این است که واجب الوجود من جمیع جهات واجب الوجود نباشد و لازم محال است پس ملزوم هم محال است.
بیان ملازمه : زیرا بنابراین ذات آن حقایق مرکب از امتناع و امکان میگشت و ثبوت جهت امکانی و یا امتناعی در ذات واجب الوجود بالذات محال است.
پس در تقریر اول از طریق نفی ترکیب پذیری واجب الوجود بالذات مسئله اثبات میگشت و در تقریر دوم از طریق اینکه واجب الوجود بالذات من جمیع جهات واجب است و حیثیت امکانی و یا امتناعی ندارد، مسئله اثبات گشت.
برهان هشتم: (برهان ملاصدرا در کتاب مبدأ و معاد)
تقریر برهان : هر گاه واجب الوجود متعدد باشد لازم میآید که جایز باشد اینکه اثر یکی از آن در واجب الوجود مثل اثر دیگری باشد. زیرا که آن دو واجب الوجود بالذاتاند، و در وجوب وجود اتفاق دارند و مشترک هستند و وجوب عین ذات هر دوی آنهاست.
فرض اول : هر گاه معلول واحد باشد ومستند به یکی از آن دو واجب الوجودها باشد، ترجیح بلامرجّح لازم میآید.
فرض دوم: هر گاه معلول واحد باشد و به هر دو واجب الوجود مستند باشد، توارد دو علت مستقل بر معلول واحد لازم میآید، لازم در هر دو فرض باطل است پس ملزوم آنها که عبارت از تعدد واجب الوجود بالذات است نیز محال است. (لمعات الهیه)
برهان نهم:
تقریر برهان: مقدم? 1ـ علت نیازمندی ممکن به علت امکان آن است و مجرد امکان را اقتضا نمیکند بلکه مقتضی علتی از علل فیاضه است
مقدم? 2ـ از طرفی واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع جهات است ونسبت ذات او به هم? موجودات یکسان است.
توضیح: هر گاه واجب الوجود بالذات متعدد باشد و مصادیق متعدد داشته باشد لازم? آن توارد علل مستقل بر معلول واحد است، لازم باطل است و ملزوم هم باطل میشود.
بیان ملازمه: معلول نسبت به هر یک از علل به صورت جداگانه وابستگی پیدا میکند چنانچه مقتضای مقدم? اولی است و نسبت به هر یک از آن حقایق به معلول به صورت جداگانه است و الّا لازم میآید که واجبالوجود من جمیع جهات واجبالوجود نباشد و این محال است.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |